-
و اما...
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 23:19
اینم ادامه داستان دختر باران
-
لحظه...
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 03:50
بیرونو نگاه کردم. دریا دیده میشد! زیبا قشنگ و بزرگ! یه دنــــــــیا دریا... بوی نمو رطوبت واقعا آدمو مست میکرد! نسیمی که از روی موج ها به صورت آدم میخورد چقدر لذت بخش بود... چرا این همه آب با هم جمع میشن و یه جا میمونن؟! چرا میتونـن بمونن! چون با هم هستن؟! چرا قطره ها نمیتونن تنهایی عمر طولانی داشته باشن؟! چون تنهاو...
-
او...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 02:13
آن روز نزدیک به جادهای از اینجا دور دختری نزدیک نردهای باریک پیچک پوش هی مرا مینگریست جواب سادهاش به دعوت دریا دیدگان اشاره روشنی شبیه نمیایم تو بود مثل تو بود... که نزدیکتر از یک سلام پنهانی مرا از بارش نابهنگام بارانی بی مجال خبر دادو رفت نه چتری با خود آورده بود نه انگار آشنایی در این حوالی نا آشــنا رو به شمال...
-
مسافران گرامی پرواز فرانکفورت تا ده دقیقه دیگه به زمین میشینه ..
شنبه 23 خردادماه سال 1383 00:42
سلامی چو بوی خوش قرمه سبزی خوب خوب خوب مارو نمیبینین خوش میگذره؟ جونم براتون بگه که دلم واسه اینجا یذره شده بود اگه خدا بخوادو بازم چیزی مونده باشه که بنویسم بازم شـــــروع میکنم ... خوب واسه اینکه دست خالی نرم الان یه عکس توی بلاگ دوستم بود که خیلی برام جالب بود امیدوارم که شمام خوشتون بیاد ازش... مراقب خودتون...
-
ای بابا ای بابا
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 05:14
سلام ممنون از همتون بخاطر کامنتهاتون نمیدونم اینجا چه خبر بودشا ولی میدونم بازم میخوام بنویسم ولی اگه هنوزم کسی از شماها بخواد بخونه از همه اونایی که تو این مدت بهشون سر تزدم مذرت میخوام فعلانش بابای جمیعا
-
مثلینکه همین دورو براس...
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 10:27
سلام... میبینمکه هم بلگ سکای اذیت میکنه مارو هم ما سیو نکرده بودیم.... راستش دیروز بعد یه مدت اومدو نوشتم که اونم لوگین اکسپایرد داد موقع پابلیش... در هر صورت بیخیال دیروز...الانو بچسب دلـــتـنـگی... خیلی سختــــــــــــه . آدمو اذیت میکنه . میدونین همیشه همه چیزای بد بدون سود نیستنا همین دوری با دلتنگی بعضی وقتا در...
-
آقا این کوچه رو اشتباه پیچیدی...
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1382 08:14
بازم سلام ببخشیدا بازم میخوام بنویسم راستش اینبار میخوام یکمیم واسه دل خودم بگم ولی باز اگه بخونین بد نیستش چیه چرا تعجب کردین خب منم دل دارم دیگه...دروغ نگم از دیشب دارم سعی میکنم بخوابم نمیشه... دیشب که چه عرض کنم از چند ساعت پیش... شک... چرا آدما بعضی وقتا به یچیزای الکی شک میکنن ؟؟؟ میدونین گاهی طرف آدم چیزیو با...
-
دربست...؟؟؟
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 00:06
خب خب خب سلام مممممم آها راستش ببینیم عشق چی هست ؟؟؟ اصلا میدونید؟؟؟ اااا چه جالب منم درست نمیدونم ... ولی حالا خب الان وقتی دو نفر یه مدتی با هم رفیق میشن بعد از گذشت یه کوچولو زمان علاقشون بهم یه کوچولو دیگه زیاد میشه (بگذریم از این که همین کوچولو کوچولو یواش یواش میشه ایـــــــــــن هوا) میخوان بهم ابراز احساسات...
-
تاکسی... مستقیم ؟؟؟
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 13:13
بازم سلام این مانیم ول کنه اینجا نیستا انگاری خب بابا چرا میزنین یه تیکه کوچولو فقط مینویسم میرم بازم داریوش الهی در شب قبرم بسوزان ولی محتاج نامردان مگردان عطا کن دست بخشش همتم رو خجل از روی محتاجان مگردان الهی کیفرم رو میپذیرم که از تو ذات خود را پس بگیرم کمک کن تا که با نا حق نسازم برای عشقو آزادی بمیرم خدایم ای...
-
راه اول ...
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 11:58
بازم سلام میخوام یریزه هم مهم باشم دیگه یه چند تا آدرس از این به بعد داریم خب الان اولیشو بگم چطوره ؟ راستش یه سایت موزیک هم داریم ما. با اجازتون آلبومای جدید فعلا روش هست برای دانلود اگه میخواین موزیک دانلود کنین اینجا کلیک کنبن بنرشم میزارم پایین این نوشته ها ولی بنرش برای چتشه آها شما بنظرتون یزره نظر هم بدین جوهر...
-
میـگن بیخوابی هـــم جنـــون میــاره...
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 10:19
خوابم نبورد باز اومدم یچیزی بنویسم برم خوب حالا چی میخوام بنویسم خدا میدونه در هر صورت از اونجایی که آقای داریوشو خیلی دوس دارم میخوام یا اون شروع کنم وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت وقتی هر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت وقتی هر ثانیه شب طپش حراس من بود وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود تو با دست مهربونی به...
-
یه چیزی تو مایه های بیوگرافیه این جانب...
دوشنبه 17 آذرماه سال 1382 09:04
خوب سلام ببخشید تازه کارم زیاد بارم نیست آقا پوریا لطف کرد راهنمییم کرد تا حدودی اسمم مانی ۲۰ سالم از تهرانم یه جورایی کارم با کامپیوتر هست امیدوارم که تا چند وقت دیگه راه بیفتم وای خدا چقدر هل شدم اینارو گفتما بابای