آن روز نزدیک به جادهای از اینجا دور
دختری نزدیک نردهای باریک پیچک پوش
هی مرا مینگریست
جواب سادهاش به دعوت دریا دیدگان
اشاره روشنی شبیه نمیایم تو بود
مثل تو بود...
که نزدیکتر از یک سلام پنهانی مرا از بارش نابهنگام بارانی بی مجال خبر دادو رفت
نه چتری با خود آورده بود
نه انگار آشنایی در این حوالی
نا آشــنا رو به شمال پیچک پوش پنجره های کوچک پلک بسته ای را در باد نشان داده بود
من... منظور ماه را نفهمیدم...
فقط ناگهان نردهای چوبی نازوک
پر از جوانه بیدو چراغو ستاره شد
او نبود...
او رفته بود و فقط روسری خیس پر از بوی گریه بر نردها پیدا بود
آنروز غروب من از نور خالص آسمان بودم
آوازت داده بودم بیا...
یک دم انگار برگشتی!!!...
نگاهم کردی...
حسی غریب در باد نا بلد پر پر میزد
جز من کسی ترا ندیده بود
تو بوی آهوی خفته در پناه سخرهای خسته میدادی
تو در پس جامه های عزاداران در آینه پنهان بودی
تو بوی پروانه در سایه سار یاس میدادی.
حالا بیا برویم...
برویم پای هر پنجره روی هر دیوار و بر سنگ هر دامنه خطی از خواب دوستت دارم تنهایی را برای مردم ساده بنویسیم...
wo0o0o0ow....سلام مانی جونم....تبریک میگم....خوشحالم آپ کردی :x فکر میکنم این پستتو از بقیه پستا بیشنر دوست دارم.....
صادقانه یا تو بودم.....تک تک لحضه هارو با تو بودم....عاشقانه با تو خوندم..با تو گفتم با تو مردم....با نگاهت زنده بودم...با صدایت خوانده بودم شعره دل را....با حضورت خانه کردم گوشه ای از یاد دل را بی تو رفتم...صادقانه عاشقانه هر چه گویی با تو بودم...بی تو من در این زمانه با کی گویم عاشقم من...من عاشقت تا بی نهایت تا قیامت تا هر کجا گویی عزیزم عاشقت هستم.......
سلام....چه عجب آقا...افتخار دادین یه چیزی بنویسین....اگه آتی نبود که من نمی فهمیدم آپدیت کردی...کتاب رو نوشتی آخرش یا نه؟؟
خواهشا خفه
لال وکر براتون بهتر