میـگن بیخوابی هـــم جنـــون میــاره...

خوابم نبورد باز اومدم یچیزی بنویسم برم خوب حالا چی میخوام بنویسم خدا میدونه
در هر صورت از اونجایی که آقای داریوشو خیلی دوس دارم میخوام یا اون شروع کنم

وقتی شب شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب
طپش حراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی 
به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی
حلقه شبو دریدی

بقیشم که حتما بلدین خودتون دیگه یاور همیشه مومنو اینجور صحبتا
ما بریم تا ببینیم کی میشه باز نوشت


نظرات 2 + ارسال نظر
المیرا پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:57 ق.ظ

مانی جان سلام .

امیر دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 11:30 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد